خوابی دیدم.
خواب دیدم در ساحل با خدا قدم میزنم.بر پهنه ی آسمان صحنه هایی از زندگی ام برق زد.
در هر صحنه دو جفت جای پای روشن دیدم. یکی متعلق به من ودیگری متعلق به خدا.
وقتی آخرین صحنه در مقابلم برق زد به پشت سر وبه جای پاهای روی شن نگاه کردم.
متوجه شدم که چندین بار در طول مسیر زندگی ام فقط یک جفت جای پا روی شن بوده است..
همچنین متوجه شدم که این سخت ترین وغمگین ترین دوران زندگیم بوده است.
این واقعا برایم ناراحت کننده بود ودر باره اش از خدا سوال کردم:خدایا تو گفتی اگر به دنبال تو بیایم در تمام راه با من خاهی بود.ولی دیدم که در سخت ترین دوران زندگیم فقط یک جفت جای پا وجود داشت.نمی فهمم چرا هنگامی که بیش از هر وقت دیگر به تو نیاز داشتم مرا تنها گذاشتی.
خدا پاسخ داد: بنده بسیار عزیزم من در کنارت هستم و هرگز تنهایت نخواهم گذاشت.
اگر در آزمون ها ورنج ها فقط یک جفت جای پا دیدی ،زمانی بود که من تورا در آغوشم حمل می کردم.
سلام
از نظرت ممنون
تو هم وبلاگ خوبی داری .فقط ای کاش اسم نویسنده را هم مینوشتی البته میدانم این داستان بدون نام نویسنده چاپ شده ولی باز هم بهتره نام مترجم را بگذاری.
همیشه موفق باشی
امیدوارم وبلاگ مرا هم در کنار دوستان دیگر بگذاری
سلام.وب قشنگی داری.اگه مایل به تبادل لینک هستی خبرم کن.مرسی
سلام
ممنون از اینکه سر زدی . بازم پیش ما بیا.
شما هم وبلاگ جالبی داری .
موفق باشی .
سلام.از اینکه بهم سر زدین بی نهایت ممون.همچنین از بابت لطفتون.من هم شما رو لینک میکنم.من آپم و بازم منتظر حضور گرم شما.خوش باشین.
سلام
وبلاگ خوبی اگر مایل به تبادل لینک هستید نام وبلاگ من درهم برهم(آموزش رجیستری) اگر دوس داری اسم وبلاگت را بگو تا لینکت کنم خدا نگهدار
سلام
خسته نباشی
خیلی جالب بود
و ممنون که اومدی و سر زدی
من شما رو لینک کردم
شاد و موفق باشی
قربونت
محمد
پس
توکلت به خدا