غم عشق
به کجا باید رفت؟ز که باید پرسید؟
واژه ی عشق و پرستیدن چیست؟
جان اگر هست،چرا در من نیست؟
منکه خود میدانم راه من،راه فناست
قصه عشق فقط یک رویاست
--------------------------------------------------
چه آسان بود درمان دلم،با درد درمان شد
چه مشکل بود کار زندگی ،با مرگ درمان شد
به صحرای دل غم پرورم،امید افشاندم
به خون دیده آبش دادم وگلزار حرمان شد
نشستم تا براید آفتاب از سینه دریا
سیه ابری بر آمد از دل دریا وتوفان شد
حجابی داشت دیو تیرگی در روشناییها
چو دید اینجا همه یکرنگ و رو دارند،عریان شد
وگر در سینه تنگم نهال عشق ننشانم
که باغ خاطرم با مرگ دل متروک وویران شد
به دشت آرزوها،تک درختی مرده برپایم
بهار زندگی هم در دل سردم زمستان شد
سرور و شور و شوق زندگانی رفت از یادم
از آن روزی که در کنج دلم داغ تو مهمان شد
برای هرکه کردم درد دل،افزود بر دردم
برای هرکه از مهرو وفا گفتم گریزان شد

مرا راه گریزی نیست،نمیدانم
چرا این پیکر پر درد ومحنت،محبس جان شد
------------------------------------------------------
اون کیه،اون که چشام همیشه گریونه براش
اونی که دشت دلم یه چشمه ی خونه براش
اون کیه که چشمای خسته ی من،تو پنجره
همیشه منتظره خیره به بیرونه براش
اونی که واژه ی ناب همه شعرای منه
کی میاد، غم تو دلم خیلی فراوونه براش
اونی که تنها گذاشته دلمو بگید کجاس؟
آخه یه عمره دلم به سینه زندونه براش

اون کیه که وقتی تنهام میذاره،اشکای من
روی دشت گونه هام،جاری چو کارونه براش