بی کسی

مانده بی تو در دو چشمم خار خواب بی کسی

می شوم پژمرده آخر در سراب بی کسی

گر صدایی می رسد از چارسوی کوچه ها

می دهد شرح غمم را با رباب بی کسی

در گلویم بغض تلخی بی تو مانده سالهاست

چشم من آبستن از دریای آب بی کسی

سرو من،آب تو را با اشک دیده داده ام

شد نصیبم بی تو اینک اضطراب بی کسی

آنک ای مومن ترینم ای تو خاتون غزل

لحظه ای با من بمان در التهاب بی کسی

گفته بودی با توام تا لحظه های واپسین

رفتی وافکندیم در پیچ وتاب بی کسی

میروم از دست و دیگر نیست تاب ماندنم

هیچکس بر من نگرید جز سحاب بی کسی

آخرین حرف مرا بشنو رفیق نیمه راه

آفرین بر طاقت و احسن زتاب بی کسی